گزارش همایش سالانه باشگاه فرهنگي ورزشي شيراز جوان و ارائه گزارش صعود به چکاد زمستانه دماوند توسط جناب آقای سازگار اسفند ماه 1390

باز هم شور و شوق آموختن و شریک شدن در لذت صعود برآنمان داشت که در تاریخ 25 اسفند 1390 به گرد هم آییم و در کنار پیسکسوتان و اساتید ارجمند کوهنوردی استان فارس پذیرای همنورد گرامی جناب آقای سازگار باشیم و لحظه به لحظه صعود دماوند همیشه استوار را با گزارش ایشان تجربه کنیم . صعودی که به صورت انفرادی و با تجربه زندگی چند روزه در بارگاه سوم در شرایط طوفان و بوران جز با عشق به کوه و کوهنوردی امکان پذیر نبود؛ باعث دیدار دوباره پیشکسوتانی شد که خود روزگاری را صرف اندوختن چنین تجربیاتی نموده اند و اکنون با شنیدن گزارشی که در انتها ذکر خواهد شد شور و هیجان و برق تجدید خاطرات در چشمان آنان می درخشید .

پس از استراحت چند روزه و درمان سرمازدگی انگشتان جناب آقای سازگار ، با تصمیم مدیر باشگاه شیراز جوان بر آن شدیم که از پیشکسوتان و کوهنوردان استان فارس و شهر شیراز دعوت کنیم ،که در همایشی که در ساعت 16 روز پنج شنبه 25 اسفند 1390 در سالن همایشهای دبیرستان توحید برگزار شد ، جهت شنیدن گزارش چکاد دماوند جناب سازگار حضور یابند . به دلیل  تأخیر برخی از دوستان همایش در ساعت 16:30 با تلاوت آیاتی از کلام الله مجید و سپس سرود ملی آغاز شد و با خواندن قطعه ای در وصف کوهنوردی توسط پیشکسوت ارجمند جناب آقای محسن لقمانی ادامه یافت .

سپس آقای شهنام سازگار جهت ارائه گزارش چکاد دماوند به روی سن فراخوانده شدند . همنوردان حاضر در همایش با سکوت خویش و شور و شوق شنیدن ، ایشان را در ارائه گزارش و بیان تجربیات خود از این صعود یاری نمودند . پس از شنیدن گزارش ، کلیپی که از عکسهای گرفته شده در این صعود تهیه شده بود به نمایش درآمد . سپس از پیشکسوتان کوهنوردی فارس آقایان جاويد، حقیقی نيك، محسن لقماني، شهنام سازگار و مدیر باشگاه شیراز جوان جهت اهدا احکام کارآموزی هموندان باشگاه شیراز جوان ، لوح سپاس افراد شرکت کننده در صعود قله پردیس جم و نیز لوح یادبود چکاد دماوند ، جهت حضور بر روی سن دعوت به عمل آمد .پس از اهدا احکام و لوح های سپاس و در ادامه همایش جناب آقای لقمانی در مورد انتشار پیش شماره نشریه همنورد باشگاه شیراز جوان مطالبی را بیان کردند .

سپس همزمان با پذیرایی از همنوردان گرامی ، آقای سازگار برای پاسخگویی به پرسشهای حضار در مورد صعود انفرادی خویش فرا خوانده شدند و ایشان مانند همیشه  پر حوصله به پرسشها ی دوستان پاسخ دادند و با اتمام پاسخگویی ایشان ، با خوانده شدن متن پایانی ، این همایش نیز پایان یافت که توجه شما عزیزان را به متن کامل گزارش صعود دماوند که در زیر آمده است جلب می کنم . امید است که مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد :

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گزارش صعود زمستانی و انفرادی به دماوند پس از هماهنگی های لازم با باشگاه و مسئول قرارگاه رینه و آقای حسن فرامرزپور ; روز 7/11/1390 از شیراز به مقصد رشت حرکت کردم و ساعت 6 صبح 8/11/1390 به رشت رسیدم و ساعت 7:30 بامداد ، رشت را به مقصد عباس آباد ترک کردم و از آنجا به کلاردشت رفتم و وسایل و تجهیزات زمستانه ام را که در کلاردشت بود را برداشته و از آنجا به سمت تهران حرکت کردم . ساعت 16روز 9/11/1390 از تهران به سمت پلور و دوراهی رینه حرکت کردم . ساعت 18:30 در دوراهی رینه بودم و از آنجا به رینه و قرارگاه کوهنوردی رسیدم .

ساعت 19 در قرارگاه مستقر شدم . در قرارگاه رینه که از قبل با آقای رسول فرامرزپور هماهنگ شده بود. مطلع شدم که گروهی از گروه اعزامی در صعود بین المللی فدراسیون همان روز به پلور مراجعت کرده بودند و دیگر افراد گروه فردا صبح برمی گردند. پس از هماهنگی با آقای رسول فرامرزپور جهت اعزام من در صبح روز بعد توسط اتومبیل تا دوراهی ، شب را در قرارگاه استراحت کردم . ساعت 8 صبح به اتفاق آقای فرامرزپور توسط اتومبیل به دوراهی رفتم و صعود خود را در ساعت 8:30 روز 10/11/1390 به مقصد بارگاه سوم آغاز کردم . حدود یکساعت از حرکت من گذشته بود که اولین کوهنوردان فدراسیون که در حال بازگشت بودند را مشاهده کردم و پس از آن به تدریج گروه های بعدی رسیدند .

تعداد آنها بیش از 80 نفر بود که در بین آنها دو چهره آشنا بودند که با هم احوالپرسی کردیم ; آقای رسول نقوی از کلاردشت و آقای سینا ندایی از شیراز . ساعت 10 به گوسفندسرا رسیدم . تیم بانوان آخرین اکیپ فدراسیون به سرپرستی آقای آذرنیا ،که در آنجا با ایشان آشنا شدم ، بود که در حال آماده شدن جهت حرکت به سمت جاده بودند .

پس از کمی استراحت و عکاسی به سمت بارگاه سوم حرکت کردم . آسمان صاف اما سرعت باد حدود 40 کیلومتر در ساعت و از سمت بالا به پایین در حال وزیدن بود ، سرعت حرکت مرا کند می کرد و انرژی زیادی از من می گرفت .علاوه بر این کوله پشتی من وزنی حدود 50 کیلوگرم داشت . مسیر صعود توسط تیم فدراسیون برفکوبی شده بود و صعود را برای من و در چنین شرایطی تا حدی آسان می کرد .به علت وزش بادهای شدید ، حجم برف روی یالها و گرده ها کم بود اما در زاویه های خفته در دره ها برف انبوه و برفکوبی سنگین بود . یال آخر زیر بارگاه سوم یخ زده بود و عبور از آن نیاز به کرامپون داشت .

ساعت 16 به بارگاه سوم رسیدم . متأسفانه درب پناهگاه را قفل کرده بودند و نتوانستم از آن استفاده کنم . پس به پناهگاه قدیمی مراجعت کردم. وارد پناهگاه شدم ، گوشه های آن توسط برفهایی که باد از شیشه های شکسته وارد کرده بود ، پر شده بود . جای مطمئنی را روی تختها انتخاب کردم و وسایل خود را از کوله پشتی بیرون آوردم و مستقر شدم . هوا رو به خرابی می رفت و ابرهایی را از سمت غرب و با تراکم بالا به سمت قله می آورد . پیش بینی می کردم که هوا طوفانی و همراه با بارش برف شود . آقای فرامرزپور از رینه تماس گرفت و گفت یک تیم مجهز از ایتالیا به سمت بارگاه سوم حرکت کرده اند و نگران نباش . اما می دانستم که آنها حداکثر تا بارگاه دوم خواهند آمد و آنجا مستقر خواهند شد و این پیش بینی هم درست بود و آنها تا بارگاه دوم رفته بودند به این امید که صبح به سمت بارگاه سوم حرکت کنند اما دماوند به این سادگی دست بردار نبود و هوا در روز بعد طوفانی تر شد .

وزش باد و کولاک شدید به هیچ گروهی اجازه حرکت نمی داد و من تنها در پناهگاه قدیمی زمینگیر شده بودم . آقا رسول روز بعد از حرکت یک تیم دیگر از کرج به من خبر داد ; آنها نیز در بارگاه دوم ماندگار شدند و همگی روز 12/11/1390 به پلور بازگشتند . هوا روز به روز خرابتر می شد و برودت هوا هر روز بیشتر می شد تا جائیکه آقا رسول به من خبر از سرمای 25- درجه در رینه را داد و از من خواهش کرد که برگردم . برودت هوا در داخل پناهگاه حدود 40- درجه بود و اگر به قصد استراحت می نشستم سرما نفوذ می کرد و به شدت می لرزیدم . بنابراین در تمام مدت صبح تا شب طول پناهگاه را قدم می زدم و هرازگاهی با نوشیدن یک لیوان چای یا شربت از تحلیل رفتن انرژی ام جلوگیری می کردم و تمام مدت به صدای پرهیبت طوفان که به در و دیوار پناهگاه می کوبید گوش می دادم .

هرازگاهی موبایل آنتن می داد و می توانستم خانواده و دوستانم را از سلامتیم باخبر کنم . اما به دلیل نامعلوم بودن مدت برنامه مجبور به صرفه جویی و خاموش کردن گوشی می شدم . خوشبختانه پیش بینی ها راجع به شرایط منطقه و نوع برنامه همگی درست بود و تمامی تجهیزات لازم و آذوقه و سوخت جهت 15 تا 20 روز برنامه در شرایط بسیار دشوار را همراه خود برده بودم به اندازه انتخاب شده بود . خوراک من در روزهای انتظار در پناهگاه شامل یک وعده صبحانه سبک و یک وعده شام و چند بار نوشیدنی طی روز بود . سوخت اصلی مرا کمپینگ بنزینی که همیشه در صعودهای زمستانی همراه من است به همراه 3 لیتر سوخت جت و یک کمپینگ گازی با یک کپسول اضافی تأمین می کرد .وضعیت جوی خراب تا 6 روز ادامه داشت . روز ششم برمامه یعنی 15/11/1390 هوای قله صاف شد اما رینه ابر سنگین و بارندگی بود .

با وجود صاف بودن هوا در بارگاه سوم تا قله وزش باد و بوران بسیار شدید بود و حرکت کردن در چنین شرایطی کار عاقلانه ای نبود اما می دانستم که فردا هوا بسیار مناسب خواهد بود .

با هماهنگی تلفنی مشخص شد که نظر آقای کرمی هم همین است . صبح روز هفتم هوا کاملا" صاف و رینه هم پیدا بود و حتی یک تکه ابر هم در آسمان دیده نمی شد . بالاخره دماوند کوتاه آمد و رحمت خود را به روی من گشود و به شش روز انتظار من پاسخ گفت . پس از ارسال پیام به دوستان وآقای کرمی مسوول باشگاه شیراز جوان ، ساعت 9 صبح حرکت خود را از بارگاه سوم به سمت قله آغاز کردم . از همان ابتدا کرامپون بستم .

برف در نقاطی کاملا" یخ زده و در نقاطی کاملا" پودری بود و وزش باد و بارش برف ردپای کوهنوردان فدراسیون را کاملا" پوشانده بود . بسیار نرم و روان حرکت کردم و ساعت 1 بعدازظهر روز 16/11/1390 به قله رسیدم . وزش باد روی قله بسیار شدید بود و من حدود 1 ساعت تلاش کردم تا بتوانم یک عکس از قله بگیرم اما به محض روشن کردن دوربین ، یخ می زندو امکان استفاده از آن ممکن نبود . دمای هوا روی قله حدود 70- درجه بود و برفهای مجاور قله کاملا"یخ زده بود . نهایتا" از آنجا به تپه گوگردی برگشتم و در آنجا توانستم چند عکس بگیرم و به سمت بارگاه سوم سرازیر شدم . ساعت 16 به بارگاه سوم رسیدم و باشگاه شیراز جوان و دوستانم را از صعود خود آگاه کردم . صبح روز هشتم 17/11/1390 ، ساعت 8 صبح از بارگاه سوم به سمت بارگاه دوم حرکت کردم . بوران شدید بود و اما از بالا مرا به پایین هل می داد و برفهای یخ زده را به سر و صورت من می کوبید .

طی 6 روز بارش برف ، حجم زیادی از برف روی یالها و مسیر فرود من انباشته شده بود . برفکوبی شدید بود و تا بارگاه دوم انرژی زیادی را از من گرفت . پس از کمی استراحت در بارگاه دوم به سمت پایین حرکت کردم . هرچه پایین تر می رفتم حجم برف بیشتر می شد و تا سینه درون برف فرو می رفتم . به تدریج از رسیدن به موقع به رینه ناامید شدم و به فکر یک شب مانی در میان راه بودم که ردپای یک شکار توجه مرا به خود جلب کرد و وارد مسیر ردپا شدم و مسیر منحرف شد اما ترجیح دادم که به دنبال ردپا حرکت کنم پس با تلفن هماهنگی لازم را با آقا رسول انجام دادم و به فرود خود ادامه دادم ; تا به جایی رسیدم که ردپاها متعدد شد و این جانوران به صورت گله ای حرکت کرده بودند و برفکوبی جانانه ای انجام داده بودند .

هرچند حرکت در ردپای آنها مسیر را طولانی تر می کرد اما بهتر از فرو رفتن در حجم زیادی از برف پودری تازه بود. بالاخره حدود ساعت 15 همان روز ردپاها مرا به ابتدای جاده رساندند و من با یک دستگاه کامیون به رینه بازگشتم و همان موقع پس از استقبال آقایان حسن و رسول فرامرزپور که به دو راهی آمده بودند با یک دستگاه اتوبوس عبوری به تهران بازگشتم .