سفر به جنوب شرق ایران ، سفر به شرقی که اسم آن همواره بیادآور کشته شدن و گروگان گیری و قاچاق از انواع مختلف آن است. سفر به قله ای که گرچه راه آن بسیار دور است اما کسی که یک بار پا به آن گذاشته باشد دلتنگ دیداری دوباره خواهد شد. مسافتی آنقدر طولانی و خسته کننده که تنها مشتاقان کوه و طبیعت را طلب می کند و تا این عشق در شما نباشد تن به این راه دراز نخواهید داد. هرچند که می گویند، اگر همراهان خوب در کنار شما باشند سخت ترین شرایط برای شما لذت بخش خواهد بود. که الحق در مورد ما چنین بود.
قرارمان طبق برنامه ریزی های قبلی ---- > چهارشنبه 25 دی ماه بود که تعداد 6نفر از اعضای باشگاه مشتاق این سفر بودند. طبق توافق دوستان ساعت 6 برای حرکت در نظر گرفته شد که با دو وسیله ی نقلیه شخصی به سمت تفتان حرکت کنیم. متاسفانه یا خوشبختانه یکی از دوستان که مشتاقان کوه و طبیعت است از جمع ما در آخرین لحظات جدا شد.
متاسفانه را برای این گفتم که شاید چنین برنامه هایی کمتر پیش بیاید و به قولی بر گوشمان نیست که بشود هر هفته به آنجا رفت، اما خوشبختانه را نیز ازین جهت گفتم، که 5نفر باقیمانده از لحظه ی شروع برنامه در کنار هم بودند و گفتند و خندیدند که نه تنها مسافت زیاد آنچنان به چشم نیامد بلکه خستگی مان در خوشی مان گم شد. از هر دری سخن گفته شد از خاطرات صعودهای زمستانی علم کوه و دماوند تا مباحث فنی و تکنیکی و البته گه گداری ذکر و خیر دوست جا مانده!!!
همان طور که گفتم ساعت 6 صبح همه ی دوستان سر قرار بودند و با سختی بسیار 5 کوله ی بزرگ زمستانی را در صندوق عقب خودرو جا دادیم برای خودمان هم جای تعجب داشت اما باز هم دور و برمان کوله های کوچک و خرده وسایل زیاد بود. به ناچار آن ها رادر دامان خودمان جای دادیم و عازم سفر شدیم. جای دوستان خالی، از یکی از شهرهای مسیر آش سبزی گرفتیم و در راه صرف کردیم. البته یک سوال برای من باقی ماند و آن اینکه چرا آش سبزی شیرازی را شهرهای اطراف شیراز بهتر از خود شیراز درست می کنند؟!!
حال هوا روشن شده بود و در ترافیک مسیر، شهرها را یکی یکی پشت سر می گذاشتیم و به مقصد نزدیک تر می شدیم. در سیرجان توقف کوتاهی کردیم و بعد از آن به سمت کرمان راهی شدیم.
در راه کرمان طبیعت لباس سپید به تن کرده بود و زیبایی خاصی به مناظر اطراف داده بود. از دور کوه های سپید پوش چوبار و هزار خودنمایی میکردند وعده ی رسیدن به کرمان را می دادند. بدون توقف و با استفاده از جاده ی کمربندی به سمت ماهان راهی شدیم، اکنون وقت ناهار بود و خوراک سنتی کرمتن ما را به سمت خود فرا می خواند: بزقرمه! خوراکی ساده اما بسیار لذیذ که واقعا حیف است آن را به خوراک های کبابی و ساندویچ ترجیح دهید.
بعد از صرف ناهار می بایست تقدیری راه را که نیمی از آن را پیموده بودیم ادامه میدادیم به نزدیکی های بم که رسیدیم هوا کم کم رو به تاریکی می رفت.
شهری که روزگاری به تلی از خاک مبدل شده بود اکنون جان دوباره گرفته بود و جنب و جوش در آن به روزگار آبادانی آن برگشته بود. از این جا دیگر وارد جاده ی زاهدان می شدیم. جاده ای هموار و خلوت که تاریکی هوا رفت و آمد در آن را نیز کمتر کرده بود، بایستی از دل کویر می گذشتیم و به شهر مقصد یعنی زاهدان می رسیدیم. آخرای مسیر دیگر همه خسته بودند وو از ما خسته تر زانوهایمان ، که یک روز تمام به حالت 90 درجه قرار گرفته بودند.
بالاخره بعد از 15ساعت رانندگی 1100 کیلومتر را طی کردیم و به زاهدان رسیدیم. ساعت 10 شب بود که تقریبا شهر خلوت بود و کمتر کسی در خیابان دیده می شد.
با کمی خرید در راه عازم محلی شدیم که قبلا هماهنگ کرده بودیم. هوا کمی سردبود و ما در انتظار یک محل گرم برای استراحت!
مهمانسرای تربیت بدنی، محل اقامت بود. بعد از صحبت با سرایدار و گوش دادن به درد دل های او مبنی بر اینکه به اینجا نمی رسند و امکاناتی ندارد.
تمام آرزوهای ما برای استراحت در یک جای گرم و دوش گرفتن نقش بر آ ب شد و جای آن را به یک اتاق بسیار سرد و بد بو داد. که بوی مطبوع هم داستان خودش را داشت.
بعد از صرف شام به دلیل سرمای زیاد و با وجود پتو و تشک به درون کیسه خواب های خود رفتیم و شب را تا صبح سپری کردیم.
صبح روز بعد یعنی پنجشنبه 26 دی ماه بعد از صرف صبحانه و جمع آوری وسایل و گرفتن مجوز از هیئت کوهنوردی و هماهنگی های لازم رهسپار تفتان شدیم.
بعد از یک ساعت رانندگی کم کم تفتان عظمت و شکوهش را به رخمان می کشید. در آن دشت هموار تفتان سپیدپوش خودنمایی می کرد و ما را به آغوش خود هدایت می نمود. بعد از رسیدن به اسکل آباد ، جاده ی فرعی روستای تمتران را در پیش گرفتیم و بعد از طی مسافت حدود 40 کیلومتری به اردوگاه آموزش و پرورش رسیدیمو به علت بارش های شدید هفته ی گذشته سیلی جاری شده بود و امکانات و تاسیسات را دچار خرابی و مشکل کرده بود. ظهر بود ، ما حدودای ساعت 12 ماشین را پارک کردیم و مشغول پیچیدن کوله هایمان شدیم. تنها گروهی که در آن جا بود گروهی حدودا 15 نفره که از زاهدان آمده بودند و پیش از ما شروع به حرکت کردند.
ساعت 14 بود که راهی کوه شدیم. برف مختصری بر زمین نشسته بود و در بعضی نقاط یخ زده بود. به علت جاری شدن سیل مقداری از مسیر خراب شده بود و راه رفتن را کمی دشوارتر می شود. در مسیر دانه های ریز برف شروع به باریدن کردند و چون اطلاع از وضعیت جوی داشتیم قصدمان هرچه سریع تر رسیدن به پناهگاه بود. بعد از حدود 3 ساعت کوهپیمایی به شیب نسبتا شدیدی رسیدیم و هوا کم کم رو به تاریکی می رفت. هوا سرد شده بود و برف شروع به باریدن گرفت ، یک ساعت پایانی مسیر را در زیر بارش برف و در تاریکی طی کردیم و به دنبال روشنایی پناهگاه می گشتیم غافل از اینکه پناهگاه در خاموشی مطلق است. اطلاعاتی از هیئت کوهنوردی زاهدان گرفته بودیک مبنی بر برق داشتن پناهگاه بود.
اما سرایدار پناهگاه می گفت اینجا 2 سال است که برق ندارد و تیرهای برق 2 سال است که توسط طوفان افتاده اند و متوجه شدیم منظور از دوستان در زاهدان صرفا سیم برق بوده است.
تدارکات شام را محیا کردیم و در حال استراحت بودیم که گروه های دیگر یکی پس از دیگری رسیدند. گروه هایی از زاهدان ، لار ، تهران ، زنجان ، مشهد و . . . که ظرفیت پناهگاه کاملا پر کرده بود.
ساعت 5:30 صبح از خواب بیدار شدیم و طبق انتظارمان هوا کاملا صاف و یک صعود بی نظیر در انتظارمان بود. یک ساعتی طول کشید تا آماده حرکت شدیم. در مسیر برف هایی که شب قبل آمده بود سر عتمان را کم کرده بود و شیب بسیار تند مسیر را سخت کرده بود. در نزدیکی های قله باد بسیار شدیدی می وزید و رسیدنمان به قله را وعده می داد. یک کوهنوردی بسیار لذت بخش و دلچسب!!!
دودهای متصاعد شده از دهانه ی آتش فشان از دور خودنمایی می کرد و شوق ما را برای رسیدن به قله افزایش می داد. در نهایت در ساعت 10 صبح روز جمعه 27 دی ماه 1392 در حالی که دستان یکدیگر را گرفته بودیم و سرود ای ایران سر می دادیم به قله رسیدیم.
زیبایی منطقه وصف ناشدنی بود. هوای بسیار عالی موقعیت بسیار خوبی را برای عکاسی فراهم آورده بود. حدوداّ یک ساعتی را بر روی قله بودیم و بعد از آن مسیر پناهگاه را در پیش گرفتیم. ساعت تقریباّ 12 بود که به پناهگاه رسیدیم ، سریعاّ وسایلمان را جمع کردیم و رهسپار پایین کوه شدیم. در راه با چند تن از کوهنوردان خوب شهرستان خاش آشنا شدیم و به همراه آنان به اردوگاه رسیدیم.
ساعت طرفای 8 شب بود که به زاهدان بازگشتیم. این با هیچکداممان تمایلی به خوابیدن در اتق سرد اردوگاه تربیت بدنی را نداشت. بنابراین هتل را بهترین گزینه برای استراحت بعد از چند شب پیاپی دیدیم.
روز آخر سفرمان نیز به گشت و گذار در بازار زاهدان گذشت بازاری بزرگ و بی سر و ته که هر کوچه ی خیابان برای خود بازاری جداگانه بود. از انواع کفش و لباس گرفته تا خوراکی و لوازم الکتریکی. بعلت نبود جای کافی برای وسایل در خودرو همگیمان به چند جفت کفش و چند جفت لباس قناعت کرده و همین تعداد را هم به زور بسیار در خودرو جا داده و به سمت شیراز راهی شدیم. درست نیمه شب بود که زاهدان را به قصد شیراز ترک کردیم. در راه انتظار برف و باران داشتیم و بالاخره در مسیر کرمان سیرجان به جاده ی برفی برخورد کردیم.
بیشتر خودرو ها به خصوص خودروهای سنگین در جاده ایستاده بودند. و ما بقی به سختی راهشان را ادامه می دادند. خودروی بی زبان ماهم نه از لیزی و برف جاده ، بلکه از سنگینی زیاد تاب رفتن نداشت.
به ناچار پیاده شدیم و 3-4 کیلومتری را پیاده رفتیم تا خودرومان کمی سبک تر شده و بتواند به راهش ادامه دهد. که البته سبب خیر شد و یکی از دوستان شفایی شامل حالشان شد. بالاخره بعد از گذر از گردنه های برفی مسیر و استراحتی کوتاه در راه ---- > به شیراز بازگشتیم که البته خدا را شکر آنقدر خوش گذشته بود که به سختی باورمان می شد که 5 روز را در سفر بودیم و نتیجه ی آن تنها همدلی و دوستی و رفاقت بیشتر بینمان شد.
احسان جعفری