گزارش روزشمار صعود زمستاني علمكوه بهمنماه 1389
پس از هماهنگيهاي لازم با مسوول باشگاه شيراز جوان و تهيه ابزار و لوازم فني از باشگاه و هیات محترم فارس روز سوم بهمنماه کوهنوردی به قصد كلاردشت حركت كردم، قرار بر اين شد كه آقاي مهدي خسروي به محض اعلام آمادگي از طرف من با ابزار و تجهيزات از شيراز حركت كند. از قبل با آقاي جبار باقريان يكي از كوهنوردان فعال و پرتجربة كلاردشت كه سابقه دوستي و همنوردي من با ايشان به چند سال پيش برميگردد، هماهنگي كردم
روز چهارم بهمنماه سال 1389 در رودبارك مستقر شدم. وضعيت هوا خراب بود و به ندرت آسمان آبي نمودار ميشد. من كه سال گذشته در همين فصل روي علمكوه صعود داشتم، وضعيت امسال را كاملاً متفاوت ديدم. با توجه به بارش برف سنگين و هواي نامساعدش 10 تا 15 روز صعود در شرايط دشوار را پيش بيني كردم و جهت تهيه خوراک مناسب مشغول تداركات شدم.
بستههاي فريزري گوشت، مرغ، عدس، پيازداغ، سيبزميني، رشته جهت سوپ برنج، خام، مغز گردو و . . . جهت پخت و پز و تهيه خوراكهاي پركالري و مغذي مانند ماكاروني، عدسپلو، خوراك مرغ، آبگوشت، سوپ و خوراك گوشت جهت 3 نفر در يك وعده روزانه غذاي غليظ و يك وعده غذايي رقيق در شب هنگام استراحت در نظر گرفتم. فاكتور صبحانه را تنها به نوشيدن چاي با عسل اختصاص دادم. جهت احياي انرژي هنگام حركت و صعود، حلواي خرما مخلوط با مغز پودر شده بادام به مقدار كافي تهيه كردم، نوشيدني حين راه و همچنين جهت تهيه آب غيرخالص شربت غليظ شدة آبليمو و نارنج تدارك ديدم. شكر به ميزان كافي و چاي و مخلوطي از گياهان داروئي مانند پرسياوشان، گل گاوزبان و چاي كوهي به همت آقاي باقريان تهيه شد.
مقدار كافي سير تازه كه هنگام شام، هر نفر 2 تا 3 حبه جهت دفع رطوبت از بدن مصرف شد.
در تداركات غذائي اين برنامه طي اين 14 روز هيچگونه كنسرو و كمپوت و غذاي آماده در نظر نگرفتم. كليه خوراكهاي مصرف شده در هنگام شب و استراحت طبخ شد.
جهت طبخ غذا، گرمايش محيط، تهيه آب مصرفي از برف، خشك كردن لباسها و كفشها و كيسه خواب از يك عدد كمپينگ بنزینی سوئدي با مارك optimusاستفاده كردم. اين كمپينگ با 3 ليتر بنزين طي 14 روز هر شب بين 3 تا 4 ساعت با حداكثر شعله روشن بود و تمامي نياز حرارتي و سوختي ما را تأمين ميكرد. دو جفت راكت برف دستساز خودم از شيراز بردم و دستور ساخت راكت را به آقاي باقريان دادم.
در اين فاصله يك صعود به قله شاهعلمدار با جناب باقريان داشتم كه بار اول بود كه اين قله زيبا را صعود ميكردم و جهت آمادگي بسيار مفيد بود. پس از تداركات لازم به آقاي خسروي دستور حركت دادم. ايشان روز 15 بهمن با تجهيزات و ابزار به كلاردشت رسيد. 4 روز صبر كرديم تا شرايط جوي مساعد شد. از شب قبل با آقاي نورداد فرضي جهت انتقال ما با اتومبيل به ونداربن هماهنگ كردم. شب، آقاي باقريان با كوله و وسائل به منزل من آمدند و كولهها بارگيري شد. وزن تقريبي بار 135 كيلو بود كه تنها كوله من 60 كيلو برآورد شد. جهت حمل اين بار از يك عدد كوله ماموت 90 ليتري استفاده كردم.
ساعت 4 صبح روز 9/11/1389 از درب منزل در رودبارك با اتومبيل آقاي فرخي به قصد ونداربن حركت كرديم. به علت يخزدگي برف در جاده، اتومبيل ون در چشمه امير از حركت ايستاد و ما مجبور شديم صعود را از همانجا آغاز كنيم. دو نفر از بچههاي همدان يك روز جلوتر از ما به قصد صعود گرده آلمانها حركت كرده بودند. بارهاي ما بسيار سنگين بود و برف پودری ما را تا كمر در خود فرو ميبرد. به دليل بهمن ریز بودن مسير تابستانه از مسير کنکلک ها ادامه مسير داديم و ساعت 10 صبح به كشتي سنگ رسيديم و بچههاي همدان را آنجا ديديم. تصميم گرفته بودند بارهايشان را در دو نوبت به سرچال انتقال دهند.پس از كمي استراحت به سمت پیت سرا حركت كرديم و از آنجا به کنگلک رسيديم. حجم برف در مسيرهاي بهمنريز به قدري زياد بود كه با بار سنگين ما تقريباً حركت غيرممكن بود و احتمال شكسته شدن برف و ريزش بهمن بسيار بالا بود. در ضمن با توجه به وضعيت موجود، احتمال آن را ميدادم كه عبور ما از اين مسير با شب برخورد كند و در اين حالت، استقرار چادر در مسير بهمن كار عاقلانهاي نبود. بنابراين دستور برگشت به پیت سرا دادم. دور سنگ بزرگ پستسرا را با برف درزگيري كرديم. ورودي را مسدود كرده و زير سنگ پناه گرفتيم و شب را با سوپ، خوراك مرغ كافي گذرانديم.
صبح ساعت 5 بيدارباش دادم. اين بار با نصب راكتها زيركفش، حركت كرديم. خوشبختانه راكتها بسيار خوب جواب دادند و با اطمينانخاطر دهليزهاي بهمن ریز را عبور كرديم. عصر به حوالي ليزونك رسيديم. سطح صاف و مطمئني را انتخاب كردم. با كمك بچهها، برف را تا كف زمين برداشتيم و چادر را نصب كرديم. هنگام غروب، هوا رو به خرابي رفت و باد و كولاك هنگام شب آغاز شد. صبح به سمت سرچال حركت كرديم. در ابتدا هوا خوب بود. از ظهر به بعد، بارش شدید برف آغاز شد.
برف می بارد و ما آرام،
گاه تنها، گاه با هم راه می رفتیم،
چه شکایتهای غمگین که می کردیم
یا حکایتهای شیرینی که می گفتیم
برف می بارید و پیش از ما
دیگرانی همچو ما خشنود و نا خشنود
زیر این کجبار خامشبار از این راه
رفته بودند ونشان پاهایشان بود
من بسان گرگی شیر مست آزاده و آزاد
می سپردم راه و در هر گام
گرم می خواندم سرودی تر
می فرستادم درودی شاد
این نثار شاهوار آسمانیرا
راه بود و راه، این هرجایی افتاده
این همزاد پای آدم خاکی
برف بود و برف، این آشفته پیغام
این پیغام سرد پیری و پاکی
شعر از كتاب اوستا اخوان ثالث
پس از عبور از دهليز ليزونك يال را انتخاب كرده و روي لبه يال حركت را به سمت سرچال آغاز كرديم. حدود 2 بعدازظهر در اوج بارش برف و مه غليظ به سختی، پناهگاه را پيدا كرديم. روز سوم برنامه بود و ورود ما به پناهگاه سرچال خستگي را از تنمان خارج كرد.
روز چهارم را استراحت دادم و به تمديد قوا پرداختيم. ظهر، ماكاروني و شب، سوپ تبخ شد. روز پنجم ساعت 6 بيدارباش دادم؛ اما صداي زوزة باد، خبر از هواي نامساعد و طوفاني ميداد. بيرون آمديم؛ ولي طوفان به قدري شديد بود كه به هيچ عنوان اجازة حركت نميداد. وزش باد و كولاك تا صبح روز بعد يعني روز ششم ادامه داشت. صبح روز ششم از شدت باد كاسته شد. ساعت 8 به سمت علمچال حركت كرديم. مقداري غذا جهت برگشت مجدد به سرچال باقي گذاشتيم و بقيه بار به علمچال حمل شد. شب قبل با خانوادهها همچنين آقاي كرمي تماس گرفتيم و اعلام آمادگي جهت اعزام به علمچال شد. به تمامي افراد ذيربط اعلام كرديم كه بين يك هفته تا 10 روز تماس ما قطع خواهد شد
در علمچال زير منقارسنگی بزرگي چادر را مستقر كرده و دو طرف آن را با بلوك برفي ديوار قطور بلندي جهت پناه باد برقرار كرديم.آسمان شب صاف بود. به سياهسنگ كه نگاه كردم حس مثبتي گرفتم و مطمئن شدم كه فردا صبح بر فراز آن خواهيم بود.
يك هفته در خطالرأس را با حساب برفگير شدن و شرايط دشوار پيشبيني كردم. وسائل فني ؛ خوراك و سوخت يك هفته را جدا كردم. كليه وسائل فنی جهت صعود سر طناب را با خودم حمل كردم و بقيه وسائل بين بچهها تقسيم شد. چادر و وسائل اضافه زير سنگ باقي ماند. از همانجا، كرامپون را بستيم و هارنسها را پوشيديم. مسير چالون يخزده بود. خيلي سريع به گردنه رسيديم و در ابتداي سياهسنگ قرار گرفتيم. ابتداي مسير سياهسنگ برف پودر بود كه صعود را بسيار مشكل ميكرد؛ اما كارگاههاي بعدي در برف يخزده بود. هوا مساعد و همگي پرانرژي و سرحال پس از احداث هفت كارگاه كه دوتاي آن در يخ بود. غروب روز هفتم از برنامه سياهسنگ صعود شد؛ اما به محض تاريك شدن هوا، بارش برف و بوران آغاز شد.
تا رسيدن به جانپناه و عبور از سوزنيهاي خطالرأس با آن شرايط، كار دشواري بود و زمان زيادي را از ما گرفت. ساعت 8 شب به جانپناه
سياهرنگ رسيديم. متأسفانه در جانپناه باز بود و برف، تمام جانپناه را پر كرده بود. به دليل عبور از مسيرهاي فنی من بيل را با خودم نياورده بودم . با درب قابلمه و تبر نزديك به 5 متر مربع برف را از جانپناه خارج كرديم. درب را بستيم و مستقر شديم. بچهها از شدت خستگي به گوشهاي خزيدند. بلافاصله يك سوپ گرم و چاي درست كردم. همگي جان گرفتيم و نوبت شام شد. خوراك گوشت بهتر از هر چيز ديگري، انرژي از دست رفته را جبران ميكرد. شب را به راحتي خوابيديم. صبح كه درب را باز كرديم بارش برف بود و كولاك. اجازه حركت ندادم و ماندگار شديم. صبح روز نهم بيدارباش دادم. هوا همچنان بوراني بود. تصميم صعود به قله شاخک را از شب قبل گرفتم . حركت را آغاز كرديم. حوالي ظهر روز نهم از برنامه در اوج باد و بوران بر آخرين سنگ قله شاخك ايستادم و بچهها اين صحنه را عکاسی كردند. عصر بود كه مجدداً به جانپناه سياهسنگ برگشتيم.
صعود به قله شاخك كه حتي در تابستان و شرايط جوي مساعد كار هركسي نبود، روحيه ما را دوچندان كرد و اميد ما به اجراي برنامه در شرايط سخت افزايش پيدا كرد.
صبح روز دهم از برنامه به قصد صعود به قله علم از جانپناه خارج شديم. طي مسير، همچنان همراه با بارش برف و كولاك بود. كليه مسير تا قله علم از شيب و دهليزهاي انباشته از برف تازه بود كه هر لحظه امكان شكسته شدن و ريزش داشت. برفكوبي بسيار شديد و عميق بود. به دليل حفظ انرژي و روحية افراد، تمامي مسير را به تنهائي برفكوبي كردم. به يال مرجيكش كه رسيديم و دورنماي قله علم در ميان مه و برف نمايان شد. انرژي تازهاي گرفتيم و قدمهايمان استوارتر شد تا بالاخره در بعدازظهر روز دهم از برنامه در اوج خرابي هوا بر فراز قله4850 متری علم کوه قرار گرفتيم. اشك شوق از چشم همه سرازير شد و همگي با صداي بلند گريه ميكرديم و به يكديگر تبريك ميگفتيم. پس از تحمل آن همه سختي و شرايط دشوار، اينك بر فراز قله، بسيار لذتبخش بود.
از قله تا جانپناه راه زيادي نبود؛ اما ورزش باد و بوران و برودت زياد، طاقتفرسا بود. به دنبال آثاري از بچههاي همدان كه قصد صعود قله را داشتند، گشتيم؛ ولي هيچ اثري نه در جانپناه خرسان و نه خارج آن كه صعود آنها را تأييد كند، پيدا نكرديم.
برف انباشته در جلوي در را شكستيم و وارد شديم. بيشتر تختهها را كنده و سوزانده بودند. برفها را پايين ريخته، درب جانپناه را كه در گوشهاي افتاده بود به داخل آورديم و در محل تختههاي كنده شده قرار داده و به اين ترتيب، توانستيم زير پايمان را جهت شب مانی ايمن كنيم. با وجود مسدود كردن درب با برف به علت وزش باد شديد ميزان برودت هوا در جانپناه خرسان به قدري بود كه كيسهخوابهاي (30- ) جوابگو نبودند و همگي با لباسهاي پر داخل كيسه رفتيم. صبح زود ساعت 5 از طريق دره هفتخوان فرود آمديم. ميدانستم راه درازي تا درة علمچال در پيش داريم. دره هفتخوان انباشته از برف تازه بود و ما در برف غوطهور ميشديم. بيم ريزش بهمن در جان همگي افتاده بود؛ ولي هيچ چارهاي
نبود تا بالاخره به كف يخچال غربي رسيديم و پس از چند ساعت برفكوبي شديد از كنار يخچال اسپيلت عبور كرده و شانه كوه را هم صعود كردیم و از طريق خطالرأس شانه كوه و میان سچال وارد علمچال شديم. حدود ساعت 5 عصر بود كه به كمپ رسيديم و پس از كنار زدن برفهائي كه در اين چند روز روي چادر انباشته شده بود وارد كمپ شده و شب را سپري كرديم. طبق پيشبيني قبلي، سوخت و غذا در كمپ موجود بودغافل از صبح فردا ؛ شب را بسيار شادماني كرديم. زيرا صعود را با موفقيت به اتمام رسانده بوديم. اينك نوبت فرود بود. يكي از بچهها انگشت شصت پايش به علت فشار كفش نامناسب سياه شده بود. تدابير لازم جهت جلوگیری از سرمازدگي پای وی در نظر گرفته شد. صبح پس از جمعآوري چادر و وسائل روانه سرچال شديم كه كولاك شديدي آغاز شد، كاملاً غافلگير شده بوديم. هيچ راهي نداشتيم جز اينكه خودمان را به پناهگاه برسانيم. شدت كولاك بسيار بالا بود و ما را با وزن بالاي بار به زمين ميكوبيد. ديدمان كاملاً مختل شده بود.
بعد از صعود به اين دشواري، اينك هنگام فرود آنهم در مسيري به اين كوتاهي يعني از علمچال به سرچال خطري جدّي تهديمان ميكرد. نميدانستم به چه سمتي حركت ميكنيم. سرما در استخوانهايمان نفوذ كرده بود. سعي ميكرديم نزديك به هم حركت كنيم تا گم نشويم. يك لحظه احساس كردم يك نفر از بچهها با ما نيست. فرياد كشيدم؛ اما صداي كولاك مانع از انتقال صدا بود. كوله را در كنار نفر ديگر گذاشته، برگشتم. باد، جا پاها را پر كرده بود. در عين نااميدي او را زير سنگي در وضعيت نامناسب پيدا كردم. هيچگاه دشواري و وحشت برگشت از علمچال تا سرچال را فراموش نخواهم كرد. مسيري كه در شرايط رفت، 3 ساعت به طول انجاميد، در برگشت، 7 ساعت طول كشيد. در پناهگاه سرچال با وضعيت بدي مواجه شديم. متأسفانه يك سمور یا موش به خدمت خوراکهای جاسازي شده رسیده بود؛ اما اين بار با کمی انصاف برنج و عدس را برايمان جا گذاشته بود، من هم با همين موجودي يك قابلمه پر عدسپلو تدارك ديدم و همگي دلي از عزا درآورديم. صبح روز سيزدهم به قصد فرود به ونداربن بيدارباش زدم كه بارش برف و بوران مانع از حركت شد. به ناچار يك روز ديگر در پناهگاه سپري شد. نيمي از خوراک را ذخيره كرده بودم. به همين دليل، روز سيزدهم هم گرسنه نمانديم.
صبح روز 14 از برنامه ؛بوران قطع شد؛ اما بارش برف ادامه داشت. صبح ساعت 8 از پناهگاه حركت كرديم. اينك خطر ريزش بهمن به دليل انباشته شدن برف تازه و سنگين در دهليزهاي ليزونك و کنگلک وجود داشت. تمامي دهليزها را به تنهائي برفكوبي كرده و بعد از عبور خودم به بچهها اجازه عبور دادم. به كشتي سنگ كه رسيديم با برف شل و آبكي مواجه شديم. توصيف دشواري عبور از چنين برفي را تنها كساني ميدانند كه در چنين شرايطي قرار گرفته باشند؛ پايمان تا زانو در برف فرو ميرفت؛ اما بيرون نميآمد. اين وضعيت تا بریر ادامه داشت و هرچه جلوتر ميرفتيم، دشواري مسير بيشتر ميشد. بهمنهاي ريخته شده دور و برمان لرزه به دلهايمان ميانداخت. هنگامي كه به قرارگاه ونداربن رسيديم تازه آن لحظه بود كه روبه آسمان كرده و خدا را شاكر شديم كه به سلامت برگشتيم.
9 روز بود كه از ما بيخبر بودند و نميدانستند چه بر سر ما آمده، مسئول قرارگاه
ونداربن آقای ربیع پور به ما رسیدگی کردند. و ما را در آغوش گرفت و گفت اگر يك روز ديرتر آمده بوديد، جمعي از مردم كلاردشت آماده حركت بودند، همگي دلواپس و نگرانند.
گوشيها كه روزها بود كه از شارژ خالي شده بودند به برق زديم و تا توانستيم تماس گرفتيم. زنگها و پيامكها پشت سرهم روانه شد. صداي شيون ؛ گريه و خوشحالی از گوشيها به گوش ميرسيد.پس از صرف خوراک به سمت رودبارک حرکت کردیم در مسير ونداربن به قرارگاه ، مردم به استقبال آمدند. ديگر شب شده بود و در آغوش محبت و تبريك اهالي رودبارك و كلاردشت قرار گرفتيم و خستگي از تنمان زدوده شد. در منزل (شهنور داوودی) پسر درويش در اتاقسرا با شير گرم و تازه پذيرائي شديم. به قرارگاه که رسيديم. جمع زيادي در آنجا منتظر بودند. آقاي حاتمي از همگي با چاي پذيرايي كرد. در خانه آقاي باقريان غوغائي بود. خانم باقريان براي كل جمعيتي كه به منزلشان آمده بودند شام پخت و با همان لباس و وضعيت به خانه ايشان رفتيم. هيچگاه محبت آقاي باقريان و خانواده محترم ايشان را در يك هفتهاي كه بعد از اتمام برنامه در منزل ايشان سپري كردم فراموش نخواهم كرد. همچنين محبتهاي آقاي رسول نقوي در منزلشان و اعضاء قرارگاه فدراسيون روبارك كه جهت عرض تبريك تشريف آوردند شهردار و فرماندار محترم كلاردشت و ورزشكاران و مربيان بزرگ ايراني مانند آقاي علي شرژ كه جهت خوشامدگوئي و عرض تبريك آمدند.
در خاتمه از آقاي جبار باقريان به خاطر فيلم و رپورتاژ زيبا و كاملي كه از سختترين شرايط تهيه كردند كه اثبات صعود ما خواهد بود تشكر و قدرداني ميكنم.
شرکت کنندگان در این برنامه عبارت بودن از آقایان :
شهنام سازگار سرپرست برنامه از باشگاه شیراز جوان
فریدون خسروی مسوول فنی برنامه از باشگاه شیراز جوان
جبار باقریان مسوول فیلم برداری از کوهنودان با تجربه کلاردشت
گزارش از : شهنام سازگار